مبارزه به روایت سید احمد هوایی- ۳۶
انفجار دفتر نخستوزیری
مرتضی میردار
انفجار نخستوزیری که اتفاق افتاد، من و آقای انصاری از طرف امام حرکت کردیم و رفتیم. مقر شهید مطهری را از همه طرف بسته بودند.1 مقر شهید مطهری محل استقرار ریاستجمهوری، نخستوزیری، شورای نگهبان، مجلس شورای اسلامی و دیوان عالی کشور، که آقای اردبیلی مسئولیتش را برعهده داشت، بود. سپاه منطقۀ 10 هم در گوشهای از آن بود. آن روز ما بهسرعت با آقای انصاری آمدیم پایین. شایعات خیلی زیاد شده و تا جماران هم رسیده بود.
هنوز نمیدانستند که آقای رجایی و آقای باهنر شهید شدهاند یا نه. چون حتی فردا صبحش هم وزیر شعار میگفت: «کشمیری کشمیری، راهت ادامه دارد!» ما با آقای انصاری رفتیم سردخانه. آقای انصاری پرسید، «سید، تو چهجوری آقای رجایی را شناسایی میکنی؟» ایشان چندینبار که خدمت امام آمد، من از فاصلۀ خیلی نزدیک ایشان را دیده بودم.
من از دو تا دندان جلویی، که کاملاً توی چشم بود و هنوز هم در ذهنم هست، ایشان را شناختم و گفتم که ایشان آقای رجایی است، چون کاملاً سوخته و سیاه شده بود. بعداً خانوادهشان آمده و شناسایی کرده و گفتند همان است. از آن طرف هم رفتیم شهید باهنر را شناسایی کنیم و دیدیم که بله، خود ایشان است.
شاید کل این ماجرا نیم ساعت طول کشید. آن موقع هم تشکیلات فقط براساس اعتماد بچهها بههم کار میکرد. مخصوصاً با این اتفاقاتی که افتاده بود، فقط اعتماد افراد بههم بود که کار میکرد. برگشتیم جماران و آقای انصاری رفتند و به آقای صانعی گفتند. آقای صانعی پرسیدند: «سید! نظر تو چیست؟» گفتم «آنطور که من دیدم، فکر میکنم آقای رجایی بودند.» بعد هم آقایان پزشکان آمدند و تا ظهر مسجل شد که شهید رجایی و شهید باهنر بودهاند. اگر بخواهیم اصل موضوع را ریشهیابی کنیم، شخصی بود به نام آقای تهرانی.2 این آقای تهرانی با خسرو تهرانی3 فرق میکند.
خسرو تهرانی چند ماهی در زندان بود و بعداً مشخص شد که ایشان گناهی نداشته.
یادم هست توسط آقای صانعی که دادستان بودند، آزاد شد. ولیکن اصل موضوع را اگر بخواهید، نفوذ این آقایان توسط همین افرادی که نام بردیم، بوده است. حتی معرفی ایشان هم بههمین صورت بوده. البته من معرفینامه را ندیدم، ولی یادم هست که مأمور تحقیق این پرونده، سرهنگ حجازی بود که رئیس شهربانی وقت بود.
آنها داشتند با امکانات ناقصی که آن زمان بود، تحقیق میکردند. پروندۀ بسیار پیچیدهای بود و از هر طرف که میرفتی، یکی از این آقایان سد راه بود. باید یکسری سؤال از آنها میشد که یا وقت نداشتند یا در جلسه بودند. پرونده تقریباً معلق بود و تحقیقات هم در سطح پایین انجام میشد و وقتی از مسئولین سطح بالا میخواستند تحقیق کنند، هر کدام با ترفندی در میرفتند. تاریخ در آینده نشان خواهد داد که موضوع از چه قرار بود.
فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَه
این ماجراها گذشت تا روزی که شهید رجایی شهید شد و با آقای انصاری رفتیم و شهید رجایی را شناسایی کردیم. بعد از آن هیئت وزیران تشکیل شد و گفتند هر وزارتخانهای حفاظتش به عهدۀ خودش است. حفاظت بیت حضرت امام را هم به حاج احمدآقا دادند.
ما هم با حاج احمدآقا سازگاری نداشتیم و ایشان در زمینۀ حفاظت نقطهنظرات متفاوتی نسبت به من داشتند. یک روز به من گفتند: «آقای سراج آمده و ما میخواهیم ایشان را بگذاریم مسئول حفاظت.» من هم گفتم: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَه.» خیلی راحت گفتم «به آقای سراج بگویید بیاید و ما مدارکی را که داریم، تحویل ایشان بدهیم.»
شاید دو روز بعدش بود که دیگر به بیت نرفتم. آقای سراج بود و بعد هم آقای مختار کلانتری را آوردند. بعد از رفتن از بیت، مسئول حفاظت مقرها شدم که یک حفاظت اطلاعات تشکیل شده بود.
بیت زیر نظر خود من بود. من شناخت کامل داشتم و حاج اسماعیل و برادر حسن را آنجا گذاشته بودم. من هم از دور هدایت عملیات میکردم و خط را به آنها میدادم و آنها کار خودشان را میکردند.
پانوشت:
1- مقر شهید مطهری جایی بود که به آن چهارراه پاستور میگفتند. آنجا باز بود و بعداً به دلایل امنیتی، آن خیابانها را از طرف خیابان ولیعصر(عج)، خیابان امام خمینی، خیابان فلسطین، خیابان آذربایجان و خیابان پاستور بستند [راوی].
2- علیاکبر تهرانی از متهمین اصلی انفجار دفتر نخستوزیری است. او را زمینهساز نفوذ کشمیری به دفتر نخستوزیری میدانند. موسوی خوئینیها، دادستان کل وقت، پس از مطالعۀ پروندۀ او، اعلام میکند که او در جریان تمام کارهای کشمیری بوده و حکم اعدامش را صادر میکند اما اجرا نمیشود.
3- خسرو قنبری تهرانی متولد 1333 در تهران است. او، پس از انقلاب، کار خود را بهعنوان یکی از اعضای کمیتۀ انقلاب مرکز شروع به فعالیت کرد. سپس بازپرس و مسئول اطلاعات آن کمیته شد. در دورۀ شهید رجایی بهعنوان مسئول دفتر اطلاعات و تحقیقات دفتر نخستوزیری، و در نهایت دبیر شورای امنیت منصوب شد. کشمیری دعوتکنندۀ جلسات از طرف او بود.